۱۳۸۷ آذر ۱, جمعه

31:. گلایه .:


نوشتن از درد و رنج به خصوص اگر مشکلی باشد بد نام و صعب العلاج همیشه با سختی همراه است.امکان ندارد ناراحتی کسی را ببینیم و با تبش متآثر نشویم اما در این میان نیز استثنأ وجود دارد،کسانی که حتی همراهی و پشتیبانی خانواده را در کنار خود ندارند.


خانواده هایی هستند که دانسته یا نادانسته،مستقیم یا غیر مستقیم مسئول دربدری،آوارگی و به تباهی نشستن جگرگوشه ی خود میباشند و فرزندی که بنا به رسم و عادت دیکته شده فرا گرفته تا رفتارها و خواسته های هر چند منطقی و در پاره ای از مواقع کوچک خود را سرکوب کند و یا اگر شهامت به خرج دهد و صحبتی از موجودیت خود به زبان آورد بعید است که با برخورد منطقی شما مواجه گردد.

شمایی که یا نمیخواهی و یا نمیدانی که خارج از این خانه ی به ظاهر امن اما بی روح چه تهدیدها،ناروها و متلکهای زشت و چندش آور انتظار فرزندت را میکشد و چه بر روزگارش خواهد گذشت.براستی کسی که در خانه با بی مهری و رفتارهای دور از منطق و بچه گانه ی عزیزانش مواجه میشود در خانواده ی بزرگتر که همان جامعه است برایش فرش قرمز گسترانیده شده است؟؟؟

باید شاهد روزگار سیاه کسانی بود که در دام پست ترین افراد افتاده اند و یا خواهند افتاد.تن فروشی،اعتیاد،خلافکاری و دست آخر هم قتل یا خود کشی سرنوشت گروهی است که به حال خود رها میشوند،غنچه هایی که نشکفته پرپر میشوند و جز حواشی جامعه جایی برای نفس کشیدن نخواهند داشت.

پدران و مادران عزیز،فرزند ترنس سکشوآل شما نیز هم خون شماست،در این میان کسی مقصر به وجود آمدن این شرایط بغرنج نیست،این قسمت و مشیت الهی بوده که باید پذیرفت و در جهت درمان و بهبود گام برداشت.چرا نمیخواهید فکر کنید؟بپذیرید،کنار بیایید و کمک کنید؟چرا؟چون یاد نگرفته ایم و یاد نگرفته اید که همه ی ما انسانیم و باید برای رشد و رسیدن به تعالی انسانی تلاش کنیم.

تا به حال از خود پرسیده اید چرا فرزند ترنس سکشوآل شما با همه چیز در جنگی نابرابر و کمر شکن است؟چرا یک نفر باید مسئول تحمل دشنامها،مارکها،و رفتار دور از انسانیت برخی باشد؟تا به حال شده قدمی برای بهبود سلامت جسمی و روحی فرزند ترنس سکشوآل خود بردارید؟تا به حال شده منابع محدود فارسی در مورد این مهم را مطالعه کنید تا بتوانید کمکی هر چند کوچک و یا حتی معنوی به فرزند خود بکنید؟

چرا همه حق زندگی دارند اما یک ترنس سکشوآل نه؟همه حق دارند برای بهبود زندگی خود تلاش کنند،تحصیل کنند و کار کنند اما یه ترنس سکشوآل نه؟شمایی که مهمترین و اصلیترین حامی این قشر آسیب پذیر هستید برای بهتر شدن شرایط زندگی کردن ما و امثال ما مسئول هستید پس در این امر دریغ نکنید.

البته در میان این اکثریت نیز افرادی وجود دارند که با حمایت خانواده مراحل درمان را پشت سر میگذارند و به زندگی عادی و حقیقت ذاتی خود دست پیدا میکنند.


همراه شوای عزیز...تنها نمان به درد
کین درد مشترک هرگز جدا جدا ...درمان نمیشود

۱۳۸۷ خرداد ۱, چهارشنبه

30:. راه زندگی...بخش پایانی .:


خیلی این در و آن در زدم.دست آخر رسیدم به یک دکتر روان پزشک که دردم را فهمید و به جای تحقیر و تمسخر گفت که تنها فرد مبتلا به این بیماری نیستم.پیشنهاد کرد برای پذیرفتن خودم-منظورش خود فیزیولوژیکم بود-شش ماه تحت مشاوره قرار بگیرم اما من عوض این مدت،یازده ماه تمام رفتم و آمدم.نتیجه نداشت،هر کاری کردند من همانی بودم که بودم.


خلاصه معرفی نامه ام را گرفتم و رفتم دنبال مجوز،بعد از آن شروع کردم به تحقیق درباره ی دکتری که این عمل را انجام دهد.غافل از این که مخارج چنین عملی خیلی خیلی بالاست و جز در تهران و چند مرکز پزشکی ویژه صورت نمی گیرد.

دیوانه شده بودم.چهار ماه از گرفتن مجوز عمل تغییر جنسیتم گذشته بود اما یک تک ریالی هم نتوانسته بودم برای هزینه ی عمل جور کنم.به هر سازمانی که فکرش را بکنید مراجعه کردم.هیچ کس حرفم را و نیازم نمی فهمید و قبول نمی کرد محتاج یاری هستم.

آنها می گفتند:هزینه ای برای آدمهایی مثل تو نداریم.اگر بودجه داشته باشیم می دهیم به خانواده های بی سرپرست،بچه های خیابانی و...به مرز دیوانگی رسیده بودم.می خواستم خود کشی کنم چون دیگر نمی توانستم حتی یک لحظه این وضع را ادامه دهم.

بالاخره دری از غیب باز شد و با بدبختی توانستم هزینه ی عمل اول را قرض کنم و آن را انجام دهم.شانسی که آوردم از طرف خانواده ام است ،آنها تقریبا" وضعیتم را فهمیدند و مشکلات چندانی برایم به وجود نیاوردند.

الان نزدیک به چهار ماه از عمل اول من می گذرد و مشغول هورمون تراپی هستم.خیلی خوشحالم،احساس کسی را دارم که در بیست و چند سالگی از نو متولد شده و به همان چیزی که یک عمر در وجودش بوده و می خواسته رسیده.

من تقریبا" به حس خودم و اشتیاقی که داشتم رسیدم اما دغدغه ی قرضی که بابت عمل گرفته ام دارد اذیتم می کند. هر جا می روم تا وامی بگیرم و این قرض را پرداخت کنم، نمی توانم. در حال حاضر پدرم مخارج خانه را می دهد اما امکان کمک به من را ندارد.

هنوز تکلیف باز پرداخت هزینه ای که کرده ام معلوم نیست و موعود عمل بعدی نزدیک می شود. می دانم که در این دوره و زمانه نمی توانم و نباید از کسی انتظار کمک داشته باشم.هر کسی درگیر مسائل زندگی خود است.

اما می خواهم از طریق شما به مسئولان محترمی که در این رابطه تلاش می کنند،بگویم که اگر به این مسائل رسیدگی می کنید و قدمی بر می دارید، این کار را بطور کاملتری انجام دهید نه این که فقط مجوز عمل را صادر کنید و طرف را بسپارید به امان خدا.

ما هم مثل بقیه ی مردم حق زندگی داریم ،می خواهیم خودمان باشیم و زندگی سالمی را تجربه کنیم نه این که تبدیل شویم به موجوداتی با آرزوهای سوخته که برای امرار معاش راهی جز خلاف پیش رو ندارند.

مشکلات من و امثال من زیاد است،خواهش می کنم اگر کمکی از دستتان بر می آید دریغ نکنید،ما هم بچه های همین آب و خاک هستیم.

با تشکر،عاشقی تنها از شهر زیبای شیراز

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۰, جمعه

29:. راه زندگی...بخش سوم .:


سخن آهوی خسته:دوستان و همراهان گرامی، متن زیر درد نامه ی یکی دیگر از مبتلایان به ترنس سکشوآلیزم است که سرگذشت وی در شماره ی ۱۹۸،سال دهم،پانزدهم امرداد ماه ۱۳۸۴مجله ی "راه زندگی"منتشر شد...





:.من یک عاشق تنها هستم.:


کلاس اول یا دوم راهنمایی بودم که یکی از بچه ها بازی جدیدی یادم داد.او که برادرش دانشجو بود و از نظر ما عقل کل تمام عالم،چند تا کلمه می پرسید و می خواست تا نزدیک ترین واژه ای را که سریعا" به خاطر می آوریم بگوییم،آن وقت آنها را می نوشت و روز بعد تفسیر روانشناسانه ی برادرش را برایمان می آورد.به این که چقدر این کار صحیح بود یا نه کاری ندارم،اما دلم می خواهد نظر خودم را راجع به زندگی به همین صورت برایتان تعریف کنم.


کودکی:رنج،،،جوانی:تردید و احساس گناه،،،عشق:نا امیدی،،،فردا...نه راجع به این یکی اصلا" نمی توانم صحبت کنم،فردا برای من همان یک سر و دو گوش قصه هاست،هیولایی که هیچ کس او را ندیده،اما همه از آن می ترسند.

من در خانواده ای نسبتا" شلوغ زندگی می کنم و بچه ی اول خانواده هستم.بعد از من یک برادر و سه خواهر به دنیا آمده اند.متأسفانه از وقتی خودم را شناختم با دعواهای خانوادگی مواجه بودم و فضای نا امن که پدر و مادرم با درگیری هایشان به وجود می آوردند.آنها اصلا"با هم تفاهم نداشتند و محبت واژه ای بود که در خانواده ما هیچ وقت نمی توانست تعریف شود.

اول دبیرستان بودم که پدرم تصمیم گرفت تنها زندگی کند.او به راحتی رفت و مسئولیت زندگی را انداخت به دوش من چهارده پانزده ساله و مادرم که جز خانه داری و بچه بزرگ کردن ،چیزی نمی دانست.نا خواسته و بی و قت شدم نان آور خانواده مدتها این طرف و آن طرف و با حقوق های خیلی ناچیز کار کردم تا بالاخره توانستم در شرکتی مشغول شوم و تا حدودی در تأمین اجاره ی خانه و مخارج زندگی مشارکت کنم.

تمام سالهایی را که بچه های هم سن و سال من در اوج بی خیالی می گذروندند،من با نگرانی اسکناس های بیست تومانی و پنجاه تومانی کیف پولم را می شمردم تا نکند تا آخر ماه برای کرایه ی اتوبوس لنگ بمانم،مگر چه کسی را داشتم تا کمکم کند؟

من نوجوانی نکردم و از این مرحله پریدم و چشمانم را که باز کردم دیدم دختری هستم در سن ازدواج که نمیتواند خود را به عنوان یک زن قبول داشته باشد و نقش خود را بپذیرد.

برادر و خواهرم ازدواج کردند اما من نتوانستم حتی به این موضوع فکر کنم .تنها تفریح و دلخوشی من شده بود باشگاه ورزشی.فقط آنجا بود که از هیاهوی بیرون راحت می شدم و می توانستم کسی باشم که هستم نه موجودی که بقیه به عنوان دختر می شناختند و توقع داشتند رفتار دخترانه هم داشته باشد.

میل به خود بودن و رسیدن به هویت اصلی و پنهانی داشت توی دلم زبانه می کشید اما من سعی می کردم روی این اشتیاق تند و تیز خاکستر بپاشم و پنهانش کنم.سعی داشتم رفتارم را تغییر بدهم،با اینکه خوشم نمی آمد،صورتم را اصلاح می کردم،با لوازم آرایش سایه روشن های جدیدی به چهره ام می افزودم و کفش های دخترانه می پوشیدم.ولی با جود همه ی اینها خودم را باور نداشتم و حتی برای یک لحظه هم که شده نمی توانستم تصویر زنانه ام را تحمل کنم.

عاشق شدم،عاشق یکی از دخترهای فامیل.به حد پرستش دوستش داشتم و از اینکه برایش خواستگار بیاید دیوانه می شدم!تعصب عجیبی نسبت به او حس میکردم و حس خاصی داشتم!دیگر می دانستم و مطمئن بودم مشکل دارم و باید آن را حل کنم اما هیچ وقت نمی دانستم که یک دختر با بدن سالم میتوتند تغییر جنسیت بدهد.

متأسفانه اتفاقی بین ما افتاد و اجازه ی دیدنش از من گرفته شد.خیلی حرفها شنیدم و تحقیر شدم.عصبی شده بودم و تحمل زندگی کردن را نداشتم.همیشه و هر لحظه از خودم می پرسیدم چرا هیچ کس نمی خواهد مشکل من را بفهمد؟چرا همه تصور میکنند با آدمی هوس باز مواجهند!!!

ادامه دارد...

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۰, سه‌شنبه

28:. راه زندگی...بخش دوم .:


تحقیر شدن ها از یک سو و بازیچه ی دست آن شخص قرار گرفتن از سوی دیگر ادامه داشت.از بس در مدرسه مرا مورد تمسخر و اذیت و آزار قرار دادند،مجبور شدم ترک تحصیل کنم.


من بیشتر از اول راهنمایی درس نخواندم اما هنوز سرمشقهایABC رابه یاد دارم و شاید تا روزی که نفس می کشم روزهای تحصیل را به فراموشی نسپارم.چون واقعا" درس را دوست داشتم.

من در خانواده ای کارگر زندگی میکردم و بعد از رانده شدن از مدرسه راهی جز کار کردن نمیدیدم.از همان سن پایین شروع کردم به بنایی،جوشکاری،فروشندگی و...اما باز به خاطر برخوردها نتوانستم در هر شغلی خیلی دوام بیاورم.

نمی دانم از آنهایی که به ظاهر زنانه یا مردانه ی خویش مغرور بودند و به دور از انسانیت،دل من و امثال من را به درد آورده اند چه بگوییم.نگاه ها،رفتار و حرفهای آنها دل مرا شکسته.

من هستم و خودم که تنها همدمم است.سالهای سال در حسرت یک همزبان که با او حرف بزنم،بخندم و گریه کنم مانده ام،با این همه سختی هنوز خدا را شاکرم به خاطر داده ها و نداده هایش.

گفتنی ها زیاد است و می دانم که در حوصله ی شما نخواهد بود.اما می توانید تصور کنید سربار مادری که با بازنشستگی ۱۱۰هزار تومانی پدر زندگی را می گذراند چقدر سخت است.

من حکم انسانی را دارم که به بیماری لاعلاجی مبتلاست و باید تحملش کند.شاید باورتان نشود اما بعضی وقتها که بیش از حد نا امید می شوم،به برگه ی مجوز پزشکی قانونی نگاه می کنم و به خودم می گوییم روزی میرسد که همه ی مشکلاتم تمام می شود و من به آن شخصیتی که در وجودم هست،میرسم و به آرامشی که آرزوی قلب شکسته ی من است.

بگذارید دلم به همین برگه های پزشکی قانونی خوش باشد و بس.شاید سهم امثال من از زندگی همین است.

یک ترنس سکشوآل ناشناس

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱, یکشنبه

27:. راه زندگی...بخش نخست .:


سخن آهوی خسته :شهریور ماه ۱۳۸۳ بود،من طبق معمول خسته و نا امید توخونه بودم،با این که یک ماهی میشد که حتی رنگ درب حیاط را نیز ندیده بودم تنها دلخوشی ام یک مجله بود که ۲هفته ای یکبارمنتظر شماره ی جدید آن بودم تا مطالعه کنم و روز های تکراری را پشت سر بگذارم.شروع کردم به بهونه گرفتن که:مامان آخه این چیه گرفتی؟اون مجله ای که من همیشه میخوندم این نیست.برو پسش بده لطفا".


شروع کردم به ورق زدن که ناگهان تیتر صفحه ی۸ آن مجله نظر من رو به خودش جلب کرد،باورم نمیشد،قلبم از سینه داشت میزد بیرون خدایا من دارم خواب میبینم؟؟؟دست و پام به لرزه افتاده بود،،،سرگذشت یک دو جنسی بنام مینو بود که زندگی سختی را برای رسیدن به خودش گذرونده بود و ازدواج کرده بود و حالا همسرش بچه دار نشدنش را بهانه کرده و او را طلاق داده بود.

منی که تا اون روز احساس تنهایی میکردم فهمیدم هستند افرادی بیگناه مثل من که راهی برای پنهان کردن خود ندارند و با این که خودشان زخم خورده ی تقدیر هستند کسی نیست تا به آنان کمک کند.

مجله ی "راه زندگی"بود که راه صحیح ادامه ی این زندگی سخت را به من نشان داد،این دست خداوند بود که از آستین این انسانهای مهربون بیرون اومده بود برای گفتن حقایق،برای کمک به من و امثال من.

من خودم رو از اون طریق شناختم و با مشکلم آشنا شدم،خداوند یکبار دیگه عظمت و بزرگی اش را به من نشان داد و منو تنها نگذاشت،منی که حتی تا سر خیابون رو تنها نمیرفتم پس از دنبال کردن اون مجله وپیدا کردن مراکز محدود،دوره درمانم رو آغاز کردم.

"راه زندگی"بود که این قدرت رو به من داد تامشکلم رو بشناسم و از حق خودم با روحیه ای قوی دفاع کنم.

وظیفه ی خودم میدونم که از دست اندرکاران این مجله تشکر کنم و دستان زحمت کششان را ببوسم و از شما خوانندگان محترم" آهوی خسته"دعوت میکنم که با درد نامه ی یکی از دوستان ترنس سکشوآل که سر گذشت غمبارش در شماره ی۱۹۸،سال دهم،اول امرداد ماه۱۳۸۴این مجله به چاپ رسیده بود همراه باشید...



:.ما هم انسانیم.:


نامه های بخش دوجنسی ها را میچینم روی میز اطاق تحریریه.به پاکتها نگاه میکنم و راه های دوری را که طی کرده اند تا احتمالا" به گوش شنوائی برسند،در نظر می آورم.در این پاکتها که از شهرهای بزرگ و کوچک رسیده اند امیدها،آرزوها و بغضها انباشته شده اندوه های بسیار و شادی های اندک بیمارانی که من و تو دوست عزیز بی رودربایستی خواسته یا ناخواسته با دیدنشان یا ابرو بالا می اندازیم و چشم گرد میکنیم و یا اگر خالی تر از اینها باشیم با کلماتی که هر یک میتوانند خنجری بشوند و در قلبی فرو روند آزارشان میدهیم.راستی یکبار هم که شده از خودت پرسیده ای برای چه؟چرا ما بلد نیستیم به آدمهایی که شبیه ما نیستند احترام بگذاریم؟چرا رفتارمان در مقابل بیماران-منظورم کسانی است که نقص فیزیکی دارند-توأم با ترحم است و با آنهایی که از نظر روانی و رفتاری با مردم عادی فرق دارند،توأم با تحقیر؟آیا نمی خواهیم یاد بگیریم که تمام انسانها با هم برابرند؟مینویسم در حالی که از خواندن تک تک نامه های بیماران مبتلا به اختلال هویت جنسی،بغضی در گلو دارم.بغضی که میدانم اگر تنها یکی از شما سعی کند جور دیگری باشید،از شدتش کاسته میشود.قطعا" اگر یاد بگیریم دردهای دیگران را باعث خنده و تفریح نشماریم،دنیا چه جای بهتری برای زندگی میشود.

حال توجهتان را جلب میکنم به سرگذشت کسی که اصرار دارد محل زندگی اش ناکجا آباد نامیده شود!سرزمینی بی نام...

...میخواهم سرگذشت زنده بودن-نه زندگی ام-را بنویسم،به هر حال قبلا" نمیدیدیم ولی حالا دیدیم که از ما هم نوشتند.

من هم یکی از هزاران نفری هستم که اجتماع ما آنها را پس زده و به خود اجازه داده تا به عنوان دلقک به آنها نگاه کند و هر گونه رفتار دور از انسانیتی را با آنها انجام دهد.

هفت هشت ساله بودم که متوجه شدم به رفتارهای دخترانه علاقه ی شدیدی دارم.از آنجا که ظاهر ظریفی داشته و دارم،از طرفی مورد توجه خیلی ها قرار گرفتم و از سوی دیگربا تمسخرو تحقیر دیگران مواجه شدم.طوری که همین مسأله تا حدودی باعث گوشه گیری من شد.

روزها میگذشت بی آنکه خانواده ی من دردم را بفهمند چه برسد به این که به دنبال درمانش باشند.

نه سال داشتم که توسط شخصی که در محله ی ما زندگی میکرد مورد آزار جنسی قرار گرفتم.نمیدانم میتوانید معنی این اتفاق و تأثیر وحشتناکش را بر روان من درک کنید یا نه.

من بچه ای بی گناه بودم،هنوز دست چپ و راستم را تشخیص نمیدادم و نمیدانستم چه باید بکنم.افسوس که پناهگاهی نداشتم و آغوش گرمی که بدون ترس بتوانم راز سر به مهر روزهای پر از ترسم را با او در میان بگذارم.

ادامه دارد...

۱۳۸۶ اسفند ۲۹, چهارشنبه

26:. شادباش نوروزی .:














اگر بهار نبود تحویل سالی وجود نداشت،تقویمی وجود نداشت،پیمانه ای نبود برای سنجش و تزوین لحظه های زندگی...
بهار ما،عید ما،سال نو ما یه چیز دیگه هست،بعد از خشکی و سرما طبیعت خشکیده دوباره به سبزی میخندد و به شکوفه مینشیند،این یعنی بهار،این یعنی زندگی و دوباره نفش تازه کردن.
"آهوی خسته"فرارسیدن نوروزی دیگر را به عموم هم میهنان و پارسی زبانان سرتاسر این گیتی پهناور شاد باش میگوید و سالی خوش سرشار از عشق و دوستی را بر همه ی شما آرزومند است.

۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

25:. قصه ی من .:

یک قصه دارم که بگوییم ،یک قصه که گفتنش بس دشوار و مخفی کردنش باعث عذاب است

قصه ی چشمان خیس خیس و لبان خشک خشک و قلبی تقلبی

قصه ی امیدی گمگشته،ایمان و آوازی زیر باران

قصه ی تولد،تولد یک افسانه

قصه ی شکوفه ی باران تلخ

قصه ی زندگی در حباب یک نفس بریده

قصه هایی از خرابه های دل من

از آسمان و شبهای صورتی

از سکوت و تنهایی بیکران

از تصویری شکسته و رنگ یک تنهایی

و قصه ای از یاد رفته...

آیا من آماده برای سقوط بودم؟؟؟

آیا من آماده برای کور نوشتن بر روی دیوار تنهایی بودم؟؟؟

چه خوب آشکار کردن اسرارم را از برم،اسراری که میدانم مرا از درون خواهند سوزاند

و اما خوب میدانم کجا زندگی زیباست و من آنرا یگانه دیده ام

من میدانم که هم او بخشنده است

ومن میبینم نوری را که هرگز شما نمیتوانید ببینید

نوری که می درخشد و شما نمی توانید آنرا از من بگیرید...

هرگز حقیقت دور از دسترس شما نیست

حقیقتی که شما چه خوب آنرا در پشت سر پنهان نگاه داشته اید

حقیقتی که اگر زنده باشم خواهم گفت

خواهم گفت اسرار نهان را

وخواهم داشت شانس دوباره....

۱۳۸۶ بهمن ۲۶, جمعه

24:. N.G.O حمایت از مبتلایان به G.I.D در ایران تاسیس شد .:


انجمن حمايت از بيماران مبتلا به اختلال هويت جــــ ـنـــ ــســـ ــی ايران» با هدف ساماندهي و حمايت از اين دسته از بيماران فعاليت خود را آغاز كرد.

به گزارش سرويس «اجتماعي» خبرگزاري دانشجويان ايران، اين انجمن ضمن دعوت از مردم، بيماران مبتلا به اختلال هويت جــــ ـنـــ ــســـ ــی و خانواده‌هاي آن‌ها، كساني كه به نوعي با اين بيماري درگيرند، كارشناسان، متخصصان و افرادي كه مايل به حمايت از بيماران هستند، براي همكاري با اين انجمن اعلام كرد: افرادي كه خواهان عضويت در انجمن حمايت از بيماران مبتلا به اختلال هويت جــــ ـنـــ ــســـ ــی هستند، مي‌توانند از طريق نشاني اينترنتي WWW.GID.ORG.IR اطلاعات لازم را كسب كنند.


همچنين شماره نمابر 66908081 و شماره‌ تلفن‌هاي 66908080، 66904040 آماده پاسخگويي به متقاضيان و علاقه‌مندان به عضويت و همكاري با انجمن است.


به گزارش ايسنا، اختلال هويت جــــ ـنـــ ــســـ ــی، نوعي اختلال شناخته شده رواني كه معيارهاي تشخيصي آن در طبقه‌بندي‌هاي علمي انجمن‌هاي روانپزشكي معتبر جهاني توضيح داده شده است.


اين اختلال مشخصا همراه با احساس قوي و پايدار شناخت هويت جــــ ـنـــ ــســـ ــی خود، متناقض با جنسيتي كه فرد از نظر بيولوژيك توسط اطرافيان شناخته مي‌شود، است.


اختلال هويت جــــ ـنـــ ــســـ ــی، اختلالي است كه نمونه‌هاي آن در تمامي جوامع وجود دارد و شيوع آن بر حسب آمارهاي مجامع علمي، از يك در 30 هزار تا يك در 100 هزار نفر جمعيت است.


البته شيوع اين اختلال در جنس مذكر بيشتر بوده و هنوز علت واحدي براي بروز اين بيماري مشخص نشده است.


آمار ابتلا در ايران نيز بر اساس شرايط اقليمي، فرهنگي و محيطي متفاوت است.


اختلال هويت جــــ ـنـــ ــســـ ــی غالبا در سنين كودكي وجود دارد و رفتارهاي مغاير با جنسيت بيولوژيك توسط اطرافيان قابل تشخيص و به گونه‌اي است كه افراد مبتلا بعد از رسيدن به سن بلوغ بيشتر دچار مشكل مي‌شوند، سنيني كه احساس هويت و داشتن نقش مردانه و زنانه اهميت زيادي پيدا مي‌كند.


در سال‌هاي گذشته برخوردهاي متفاوتي با بيماران مبتلا شده و حتي عده‌اي از آن‌ها بدون اين كه ارزيابي روانشناختي شده باشند، خود را به تيغ جراحي مي‌سپارند و پيامد بي‌توجهي به اين افراد نهايتا آشفتگي در روابط مبتلايان به خانواده و جامعه است. بر همين اساس و با توجه به مشكلات پيش گفته، تعريف درست و شناخت اين بيماري، فرهنگ‌رساني، پيشگيري و درمان ـ نه تشويق براي تغيير جنسيت ـ، آشنا كردن مردم با بيماري اختلال هويت جــــ ـنـــ ــســـ ــی به عنوان بيماري نيازمند مداخله در درمان، شناسايي موارد مبتلا و ايجاد بانك اطلاعاتي، پيگيري موارد قديمي و تحقيق درباره سرنوشت آن‌ها، جلب مشاركت مردمي و نهادينه كردن آن در راستاي كمك به بيماران، ايجاد ارتباط با مجامع علمي جهان و جهت‌دار كردن اقدامات درماني و پيگيري موارد، از ديگر اهداف تاسيس انجمن حمايت از بيماران مبتلا به اختلال هويت جــــ ـنـــ ــســـ ــی است.


بر اساس اعلام اين انجمن، موسسان آن را جمعي از روانپزشكان، روانشناسان و فعالان اجتماعي تشكيل مي‌دهند.


انجمن حمايت از بيماران مبتلا به اختلال هويت جــــ ـنـــ ــســـ ــی اعلام كرد كه در تلاش براي فراهم كردن امكانات و ارائه خدماتي از جمله مددكاري، حقوقي، درماني، ايجاد محيط كار و تحصيل، مسكن، مشاوره‌هاي روانپزشكي و به طور كلي كمك به حل مشكلات اين بيماران، توسط انجمن است.

۱۳۸۶ بهمن ۲۰, شنبه

23:. گزارش بلومبرگ در ارتباط با جراحی تغییر جسمیت در ایران .:


عصر ایران؛ وحید جعفریان - خبرگزاری بلومبرگ در گزارشی به بررسی موضوع تغییر جسمیت در ایران و کمک های مالی دولت در این خصوص پرداخت.

به گزارش عصر ایران، این خبر گزاری مینویسد: "ناصر چندان اعتقادی به حکومت اسلامی ایران نداشت تا زمانی که بابت تبدیل شدن به یک زن کمک مالی دریافت کرد."

خصوصیات این فرد از دوران کودکی با سایر همسن و سالان پسر متفاوت بود به نحوی که لباس های زنانه عمه خود را دزدکی برمی داشت و حتی آرایش می کرد.

در سن 14 سالگی ناصر به والدین خود گفت می خواهد جسمش را تغییر دهد: "متوجه شدم که مشکل دارم و احتیاج داشتم این مشکل را از طریق عمل حل کنم."

ناصر که اکنون 18 ساله است و اخیرا تحت عمل جراحی تغییر جسمیت قرار گرفته می گوید: "در یک کلینیک جنوب شهر تهران تحت عمل قرار گرفتم و دو روز بعد به زنی با نام «هستی» تبدیل شدم."

وی در خصوص اقدامات دولت درباره تغییر جسمیت معتقد است: "حتی اگر مطالب منفی زیادی درباره دولت گفته شود اما اقداماتی هم توسط آن صورت گرفته که مثبت است."

براساس این گزارش هرچند در ایران میان زنان و مردان تبعیض وجود دارد و ه.م.ج.ن.س ب.ا.ز.ا.ن با مجازات مرگ روبرو می شوند اما دولت قصد دارد امسال 6 میلیارد ریال معادل 647 هزار دلار برای کمک به عملیات تغییر جسمیت هزینه کند.

"مهدیس کامکار" یک روان شناس در تهران که با افراد دوجنسی و ترانس سکشوال (t.r.a.n.s.s.e.x.u.a.l) سر و کار دارد معتقد است: "سیاست ها آنگونه که به نظر می رسد متناقض نیستند چرا که در جوامع سنتی فشار بیشتری برای پیروی از نقش های جنسی متعارف وجود دارد."

وی افزود: "در فرهنگ های بسته یک فرد دوجنسی ترغیب می شود تا مسائلی را روشن کند که ابتدا از ظاهر فرد آغاز می شود."

کامکار خاطرنشان کرد: "پوشیدن لباس جنس مخالف یا رفتار کردن همانند وی به حد کافی برای فرد دوجنسی رضایت بخش نیست."

برپایه این گزارش "هستی" در یک خانواده مذهبی رشد کرده و از کودکی با پوشیدن لباس زنانه، آرایش و فر دادن موهای خود والدینش را متعجب کرده است.

در سن 14 سالگی وی از یک مدرسه پسرانه در مشهد واقع در شمال شرقی ایران اخراج شد تنها به این خاطر که رفتارش "غیراخلاقی" به نظر می رسید.

"هستی"با مشاهده مقاله ای در یک مجله محلی مطالب بیشتری درباره افراد دوجنسی یاد گرفت. وی سپس همانند بسیاری از ایرانیان برای یافتن پاسخ سوالات خود که معمولا در خانه مورد بحث قرار نمی گیرد به اینترنت رجوع کرد.

هستی می گوید: "قبلا فکر می کردم یک ه.م.ج.ن.س ب.ا.ز هستم اما خوشبختانه اطلاعات زیادی به دست آوردم و متوجه شدم که در این حالت قرار ندارم."

چهار سال طول کشید تا هستی جسم خود را تغییر دهد. وی در مغازه پوشاک دایی خود و سپس در یک کارخانه مشغول به کار شد تا پول کافی برای انجام عمل را پس انداز کند.

هستی در سن 15 سالگی چهارده ماه آزمایشات پزشکی و روانکاری را پشت سر گذاشت تا مطمئن شود که دارای شرایط لازم برای تغییر جسم است.

در اردیبهشت 85 گروهی از پزشکان اجازه عمل جراحی را صادر کردند.

"معصومه" مادر "هستی"در این باره گفت: "خیلی مشکل بود، هر شب دعا می کردم: خدایا! لطفا اجازه نده که این مساله رخ بدهد. اجازه بده که وی (ناصر)، پسر باقی بماند."

هستی از سازمان دولتی بهزیستی تقاضای کمک مالی کرد و در آبان ماه امسال این سازمان 35 میلیون ریال جهت عمل جراحی پرداخت کرد.

خانواده هستی سرانجام با درخواست وی موافقت کرد و پدرش تنها یک شرط پیش روی او گذاشت: "هستی باید چادر بپوشد."

معصومه که خود نیز همواره چادر بر سر می گذارد اظهار داشت: "قبلا زمانی که هستی آرایش می کرد و بیرون می رفت خیلی در عذاب بودم چونکه فکر می کردم مردم با دید بدی به وی نگاه می کنند."

عمل جراحی هستی که شامل بیرون آوردن اندام های ت.ن.ا.س.ل.ی مردانه و جایگزینی آن با اندام زنانه بود 9 ساعت به طول کشید.

"بهرام میر جلیلی"، دکتر وی یکی از 10 جراح تغییر جسمیت در ایران است.

دکتر میرجلیلی می گوید: وی در طول 12 سال گذشته بیش از 460 عمل جراحی را انجام داده است.

به نوشته بلومبرگ ایران در سال 1984 تحت یک فرمان صادره توسط آیت الله روح الله خمینی اینگونه عمل های جراحی را مجاز اعلام کرد.

"محمد مهدی کریم نیا"، یک روحانی که رساله ای در خصوص "حقوق و وظایف ترانس سکشوال ها" به رشته تحریر درآورده می گوید: "دولت افراد دوجنسیتی را به عنوان افرادی تلقی می کند که در یک جنس اشتباه «گرفتار» شده اند."

سازمان بهزیستی ایران در حال بررسی 16 تقاضای کمک مالی از سوی افراد دوجنسی است.

حسن موسوی چالاک ، رییس دفتر امور آسیب دیدگان سازمان بهزیستی گفت: "افراد ترانس سکشوال و دوجنسی مورد نکوهش قرار ندارند، بلکه آنها همچون هر شهروند دیگری دارای حقوق هستند."

اما به گفته کریم نیا، کتاب قرآن، ه.م.ج.ن.س بازی را محکوم و این اقدم را به عنوان یک "انحراف اخلاقی" توصیف می کند.

هستی می گوید: در زمانی که پسر بوده چند بار به دلیل پوشیدن لباس های جین تنگ در خیابان بازداشت شده است: "ترجیح می دهم در گرمای تابستان با چادر بیرون بروم تا آنکه به عنوان یک ه.م.ج.ن.س باز محسوب شوم."

وی ادامه می دهد: "خودم را از جامعه و از تصور مردم نسبت به خود آزاد کرده ام."

هستی اکنون در حال برنامه ریزی برای زندگی جدید خود به عنوان یک «زن» است: "کاملا از نظر ذهنی آماده ازدواج هستم."

منبع:خبرگزاری عصر ایران-بیستم بهمن ماه 1386