۱۳۸۶ اسفند ۲۰, دوشنبه

25:. قصه ی من .:

یک قصه دارم که بگوییم ،یک قصه که گفتنش بس دشوار و مخفی کردنش باعث عذاب است

قصه ی چشمان خیس خیس و لبان خشک خشک و قلبی تقلبی

قصه ی امیدی گمگشته،ایمان و آوازی زیر باران

قصه ی تولد،تولد یک افسانه

قصه ی شکوفه ی باران تلخ

قصه ی زندگی در حباب یک نفس بریده

قصه هایی از خرابه های دل من

از آسمان و شبهای صورتی

از سکوت و تنهایی بیکران

از تصویری شکسته و رنگ یک تنهایی

و قصه ای از یاد رفته...

آیا من آماده برای سقوط بودم؟؟؟

آیا من آماده برای کور نوشتن بر روی دیوار تنهایی بودم؟؟؟

چه خوب آشکار کردن اسرارم را از برم،اسراری که میدانم مرا از درون خواهند سوزاند

و اما خوب میدانم کجا زندگی زیباست و من آنرا یگانه دیده ام

من میدانم که هم او بخشنده است

ومن میبینم نوری را که هرگز شما نمیتوانید ببینید

نوری که می درخشد و شما نمی توانید آنرا از من بگیرید...

هرگز حقیقت دور از دسترس شما نیست

حقیقتی که شما چه خوب آنرا در پشت سر پنهان نگاه داشته اید

حقیقتی که اگر زنده باشم خواهم گفت

خواهم گفت اسرار نهان را

وخواهم داشت شانس دوباره....

هیچ نظری موجود نیست: