۱۳۸۷ خرداد ۱, چهارشنبه

30:. راه زندگی...بخش پایانی .:


خیلی این در و آن در زدم.دست آخر رسیدم به یک دکتر روان پزشک که دردم را فهمید و به جای تحقیر و تمسخر گفت که تنها فرد مبتلا به این بیماری نیستم.پیشنهاد کرد برای پذیرفتن خودم-منظورش خود فیزیولوژیکم بود-شش ماه تحت مشاوره قرار بگیرم اما من عوض این مدت،یازده ماه تمام رفتم و آمدم.نتیجه نداشت،هر کاری کردند من همانی بودم که بودم.


خلاصه معرفی نامه ام را گرفتم و رفتم دنبال مجوز،بعد از آن شروع کردم به تحقیق درباره ی دکتری که این عمل را انجام دهد.غافل از این که مخارج چنین عملی خیلی خیلی بالاست و جز در تهران و چند مرکز پزشکی ویژه صورت نمی گیرد.

دیوانه شده بودم.چهار ماه از گرفتن مجوز عمل تغییر جنسیتم گذشته بود اما یک تک ریالی هم نتوانسته بودم برای هزینه ی عمل جور کنم.به هر سازمانی که فکرش را بکنید مراجعه کردم.هیچ کس حرفم را و نیازم نمی فهمید و قبول نمی کرد محتاج یاری هستم.

آنها می گفتند:هزینه ای برای آدمهایی مثل تو نداریم.اگر بودجه داشته باشیم می دهیم به خانواده های بی سرپرست،بچه های خیابانی و...به مرز دیوانگی رسیده بودم.می خواستم خود کشی کنم چون دیگر نمی توانستم حتی یک لحظه این وضع را ادامه دهم.

بالاخره دری از غیب باز شد و با بدبختی توانستم هزینه ی عمل اول را قرض کنم و آن را انجام دهم.شانسی که آوردم از طرف خانواده ام است ،آنها تقریبا" وضعیتم را فهمیدند و مشکلات چندانی برایم به وجود نیاوردند.

الان نزدیک به چهار ماه از عمل اول من می گذرد و مشغول هورمون تراپی هستم.خیلی خوشحالم،احساس کسی را دارم که در بیست و چند سالگی از نو متولد شده و به همان چیزی که یک عمر در وجودش بوده و می خواسته رسیده.

من تقریبا" به حس خودم و اشتیاقی که داشتم رسیدم اما دغدغه ی قرضی که بابت عمل گرفته ام دارد اذیتم می کند. هر جا می روم تا وامی بگیرم و این قرض را پرداخت کنم، نمی توانم. در حال حاضر پدرم مخارج خانه را می دهد اما امکان کمک به من را ندارد.

هنوز تکلیف باز پرداخت هزینه ای که کرده ام معلوم نیست و موعود عمل بعدی نزدیک می شود. می دانم که در این دوره و زمانه نمی توانم و نباید از کسی انتظار کمک داشته باشم.هر کسی درگیر مسائل زندگی خود است.

اما می خواهم از طریق شما به مسئولان محترمی که در این رابطه تلاش می کنند،بگویم که اگر به این مسائل رسیدگی می کنید و قدمی بر می دارید، این کار را بطور کاملتری انجام دهید نه این که فقط مجوز عمل را صادر کنید و طرف را بسپارید به امان خدا.

ما هم مثل بقیه ی مردم حق زندگی داریم ،می خواهیم خودمان باشیم و زندگی سالمی را تجربه کنیم نه این که تبدیل شویم به موجوداتی با آرزوهای سوخته که برای امرار معاش راهی جز خلاف پیش رو ندارند.

مشکلات من و امثال من زیاد است،خواهش می کنم اگر کمکی از دستتان بر می آید دریغ نکنید،ما هم بچه های همین آب و خاک هستیم.

با تشکر،عاشقی تنها از شهر زیبای شیراز

۵ نظر:

ناشناس گفت...

سلام مونا خانوم..
یعنی دیگه تو وبه بلاگفاتون نظر ندیم؟
فعلا"...

ناشناس گفت...

سلام مونا جون امروز هم دوباره تمام مطالب وبلاگتونو بهد از دی سی کردن کامل خوندم .واقعا از اینهمه زحمتی که کشیدی و وصف حال بچه هارو اینجا آوردی باید تشکر کرد امیدوارم عاقبت همه دوستای ترنسم به خیر وخوشی ختم بشه و همینطور شما

ناشناس گفت...

سلام حال مونای ما چطوره؟
بروزم

ناشناس گفت...

سلام عزیزم برای اخرین بار بروزم

ناشناس گفت...

خسته نباشید دوستان
ممنون از زحمات مفیدی که میکشید
به امید فرداهای روشن تر از دیروزها